
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۵۹۴
۱
دیده را شوخی چشمت دل بیتاب کند
خاک را گرد رهت آینه آب کند
۲
سجده وحشی شود از حلقه راحت طلبان
گر خم دام ستمهای تو محراب کند؟
۳
نقش پایی که به راهت صدف آبله شد
خاک در دیده بیتابی سیماب کند
۴
کشته تیغ نگاهیم خدا می داند
خون افسرده ما کار می ناب کند
۵
سرمه چشم من آن دولت بیدار کجاست
که نگاه دلم از عربده بد خواب کند
۶
من تنک حوصله دل بی غم و گل سست وفا
چون کسی تکیه به خونگرمی احباب کند
۷
مس امید طلا کردم و دانم که جنون
ساغر تشنه لبی را گل شاداب کند
۸
نشود رام زمین سایه شمشادش اسیر
خاک را بلکه خیال من بیتاب کند
نظرات