اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۵۹۹

۱

خار گلزار وفا گل می‌کند

بیزبانی کار بلبل می‌کند

۲

با دلش یکرنگی ما بیشتر

عشوه در کار تغافل می‌کند

۳

مفت من آیینه روی تو را

جام می هر لحظه گل گل می‌کند

۴

شکوه رنگین بهار درد و داغ

شوقش اظهار تجمل می‌کند

۵

سرگرانی سرمه چشم نیاز

شکوه سرگرم تغافل می‌کند

۶

از بیابان‌ها چه‌ها شرمنده‌ام

گریه‌ام عرض تجمل می‌کند

۷

خار خشکم غربتم سرشار تر

شعله از بال و پرم گل می‌کند

۸

از اسیر بینوا خجلت کشم

خضر را خضر توکل می‌کند

تصاویر و صوت

نظرات