
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۶
۱
جنون نمی کند از خویشتن جدا ما را
چه احتیاج به یاران آشنا ما را
۲
اگر چه ساده خیالیم ساده لوح نه ایم
کدام وعده چه دل دیده ای کجا ما را
۳
کشیده تیغ و تغافل گرفته دامانش
کجا شناخته آن ترک میرزا ما را
۴
خجل ز همرهی مستی و خمار شدیم
بگو چه رنگ برآرد دگر وفا ما را
۵
اگر شویم نهان در غبار ساختگی
سراغ می دهد از رنگ ما حیا ما را
۶
کسی نداشت که سررشته را نگه دارد
کرایه کرد زدیوانگی وفا ما را
۷
چنان به عربده سر می کند که پنداری
خریده است جنون برهنه پا ما را
۸
اگر اسیر دیار فرنگ هم گردیم
نمی خرد کسی از دولت حیا ما را
نظرات