اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۶۰۶

۱

امشب که خیال رخ او شمع نظر بود

با دل نمک لعل لبش داغ جگر بود

۲

در کلبه تاریک من از فیض محبت

شمعی که شب هجر تو می سوخت سحر بود

۳

بستیم چو رخت سفر از کوی فراغت

چیزی که فراموش شد اول غم سر بود

۴

شد ترک وطن خضر ره وادی وصلش

طوف حرم اول قدم شوق سفر بود

۵

از دل بر او نامه به یک چشم زدن برد

با مرغ نظر جرأت پرواز دگر بود

۶

در کاسه ز خشم دلم از سوز محبت

آب دم شمشیر و نمک شیر و شکر بود؟

۷

هرگز غم پرواز ندانست اسیرت

چاک قفس مرغ دلش چاک جگر بود

تصاویر و صوت

نظرات