
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۶۱۷
۱
صبح است و فیض گریه مستانه می رود
خون هوا زکیسه پیمانه می رود
۲
یاران هزار داد شکایت کجا برم
ز این کهنه آشنا که چو بیگانه می رود
۳
گل گل شکفته نام خدا دور چشم بد
می آید از چمن به پریخانه می رود
۴
خواب عدم خیال و فریب عدم محال
کی از دلم غم تو به افسانه می رود
۵
در نشئه هلاک نگویی اسیر مرد
مخمور گشته است و به میخانه می رود
نظرات