
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۶۲۴
۱
از من آن چشم تغافلکیش غافل میشود
گر چنین خواهد گذشتن کار مشکل میشود
۲
عشق هرکس را که پوشد خلعت غم در لباس
گاه با اختر گهی با غنچه یکدل میشود
۳
بعد مردن هم محبت شمع بالین من است
آب گوهر کی به سعی خاک زایل میشود
۴
بیخیالت کی دلم در سینه میگیرد قرار
چون صدف خالی شد از در موج ساحل میشود
۵
هرکه پیش از نیستی گرد سبکروحی نشد
تربت او سنگ راه کعبه دل میشود
۶
مطلب ما در بهار سوختن گل میکند
دانه امید ما از شعله حاصل میشود
۷
همچو شمع کشته بادش پنبهٔ غفلت به گوش
گر اسیر از یاد او یک لحظه غافل میشود
نظرات