
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۶۲۷
۱
هر که بیند لذت بیتابیم سر می دهد
اضطراب مرغ بسمل شوق را پر می دهد
۲
می تپم در خاک تا گردی زمن در خاطر است
خون گرم من به دیر و کعبه ساغر می دهد
۳
دل ندادی بیش از این افسانه ام نشنیدنی است
خواب راحت یادم از غوغای محشر می دهد
۴
مرد عارف را سواد بینشی در کار نیست
غیرتش آیینه را خاک سکندر می دهد
۵
گوشه گیر حیرتم چون دل ولی گاهی اسیر
اختلاط گریه ام ذوق سراسر می دهد
نظرات