
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۶۳
۱
مست تو جلوه گر دهد جام جهان نمای را
آینه جنون کند عقل برهنه پای را
۲
گوش ترانه سنج را مجمر بزم دل کند
ذکر تو نغمه گر شود مطرب خوشنوای را
۳
پردگیان کعبه را ساقی دیر می کند
جام فریب اگر دهی لعل سخن سرای را
۴
بخت سیاه بیدلان جامه کعبه می شود
رهزن دین اگر کنی نرگس سرمه سای را
۵
مرد ره توکلی از پی آرزو مرو
حرص به دام استخوان صید کند همای را
۶
هر نفسی که می کشم لخت دلی در آتش است
شعله به داغ می دهد وقت وداع جای را
۷
اشک نیاز می کند صید کبوتر حرم
دانه دام ره مکن آبله های پای را
۸
همچو اسیر هرکه شد پیرو شوق خویشتن
پنبه گوش می کند زمزمه درای را
نظرات