
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۶۴۵
۱
دل چو خون شد ناز اشک پرده در نتوان کشید
منت خشک اینقدر از چشم تر نتوان کشید
۲
آتش از آتش تواند برد نرد سوختن
جز محبت در دلم نقش دگر نتوان کشید
۳
ما کجا دست گریبان پاره کردن از کجا
تا نباشد فرصتی آه از جگر نتوان کشید
۴
چشم و دل پوشیده می باید به راه دوستی
پرده رسوایی است در بیرون در نتوان کشید
۵
دیده ای مطلب رواییهای نومیدی اسیر
دست از دامان آه بی اثر نتوان کشید
نظرات