
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۶۹
۱
نماید جلوهاش اکسیر جانها خاکراهی را
خرامش گل زند بر سر ز نقش پا گیاهی را
۲
چو نرگس شیشه گل بر سر زند از دیده حیران
به می گر نرگس مخمور او بخشد نگاهی را
۳
زبان عذرخواهی میشود طومار جرم او
به محشر گر شهید خود شناسد روسیاهی را
۴
به خونریز شکاری چون سمند از جا برانگیزد
کند صیاد من یک چشم حیران صیدگاهی را
۵
نمک در دیده شور قیامت ریزم از غیرت
شهید او چو بینم روز محشر بیگناهی را
نظرات