اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۶۹۰

۱

صبا در نافه می‌غلتد ز گرد راه پابوسش

حیا در پرده پنهان می‌شود از شرم ناموسش

۲

ز یاد چشم ترسایی به دل تبخاله‌ای دارم

که جوشد شور محشر از لب خاموش ناقوسش

۳

نمی‌داند زبان روشنایی شعله رازم

چراغ خلوت من تیره‌بختی گشته فانوسش

۴

سر کویی به غارت داد یاد کفر و ایمانم

که دل را در سجود آرد خیال آستان‌بوسش

۵

دل نومید را دیدم به کام خویشتن روزی

که دیدم چون اسیر از دیگران یکباره مأیوسش

تصاویر و صوت

نظرات