
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۷۰
۱
جنون کو تا نثار دل کنم آشفته رایی را
زعریانی لباس تازه بخشم خود نمایی را
۲
خورد نیش آنکه تأثیر محبت از هوس جوید
به شهد موم کی بخشند نفع مومیایی را
۳
شوم نومیدتر چندانکه بینم بیشتر سویش
تماشا پرده پوشد جلوه حسن خدایی را
۴
اگر ننمود عارض دیده بیدار می باید
درون پرده دارد حسن شوخش خود نمایی را
۵
به بازار وفا گر خود فروشان را گذار افتد
به نرخ کیمیا گیرند جنس ناروایی را
۶
اجل هم جان به منت می گرفت از کشته نازت
گر از چشم تو می آموخت کافر ماجرایی را
۷
تغافلهای چشمش از شراب لطف خالی نیست
به مستی می دهد پیمانه صبر آزمایی را
۸
به دام عشق هر نقش پر من چشم بیداری است
نبینم تا ابد خواب پریشان رهایی را
۹
اسیر از رغم زاهد ساغر سرشار می خواهد
که موج باده شوید سرنوشت پارسایی را
نظرات