اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۷۱

۱

فهمیده چشم شوخ تو حال خراب ما

غوغای ناز تا چه کند با حجاب ما

۲

از عشق خاکسار به جایی رسیده ایم

ماییم آسمان و دل است آفتاب ما

۳

افسانه هرزه دردسر خویش می دهد

بیداری خیال کسی برده خواب ما

۴

چون طفل موج رام فراغت نگشته ایم

گردیده مهد راحت ما اضطراب ما

۵

ما جمع و خرج خویش ندانیم غیر شکر

این است اگر ز ما طلبد کس حساب ما

تصاویر و صوت

نظرات