
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۷۱۵
۱
لبریز خنده است چمن از هوای گل
می خور که پایتخت نشاط است پای گل
۲
دیوانه را هوای جنون باغ دلگشاست
گرید به جای باده و خندد به جای گل
۳
هر جا که هست در نظرم جلوه می کند
گه در لباس شعله و گه در قبای گل
۴
یکدسته گل ز رنگ حنا هم نبسته ای
دانسته ای که چیست مگر مدعای گل
۵
بیهوشیم ز میکده سایه گل است
گویا سری کشیده نگاهت به پای گل
۶
هر چند جلوه گلم از هوش می برد
داغم که رنگ و بوی که شد آشنای گل
۷
در دیده اسیر خلد خارهای رشک
گر در نظر خیال تو آید به پای گل
نظرات