
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۷۱۸
۱
لبت به سهو نوازد گرم به یک دشنام
به من ز سستی طالع نمی رسد پیغام
۲
ز دوست شکوه ندارم چه شد که عمر گذشت
وفای ما بقرار و جفای او بدوام
۳
به جلوه آمدی و سوختم مبارک باد
مرا خزان حجاب و تو را بهار خرام
۴
در بهشت به رویم گشاده پنداری
گهی که داده ندانسته ام جواب سلام
۵
چنان تغافل صیاد کرده خاموشم
که ناله ام نشنیده است گوش حلقه دام
۶
کناره جوست ز من مهر یار و خرسندم
که نیکنام گریزد ز صحبت بد نام
۷
رهش به کلبه تاریک ما نمی افتد
طلوع صبح نبود است در قلمرو شام
۸
اسیر سلسله دام عشق می داند
که دور از او به من خسته زندگی است حرام
تصاویر و صوت

نظرات