
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۷۲۱
۱
گرچه سودای تو یک عمر به سر داشتهام
بیخودم بیخود اگر از تو خبر داشتهام
۲
مژه واری قدم از دیده برون نگذاری
گر بدانی چقدر پاس نظر داشتهام
۳
یافتم عمر ابد از نگه باز پسین
حسرت روی تو آیا چقدر داشتهام
۴
من و پروانگی بزم وصالت فریاد!
که چراغانی از افشاندن پر داشتهام
۵
دیده را بسته ام آیین پریخانه ببین
نقشی از خاک سر کوی تو برداشتهام
نظرات