اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۷۲۸

۱

بس که خود را بسته دام بلا می‌خواستم

محنت آسایش درد از دوا می‌خواستم

۲

یاد آن ذوق شهادت کز هجوم بی‌خودی

زخم تیغ از سایه بال هما می‌خواستم

۳

ما و عشق دوست می‌گشتیم در صحرای دل

سرزمینی بهر طرح کربلا می‌خواستم

۴

تا نمی‌ماندم ز گرد توسنش همچون غبار

اینقدر همراهی از باد صبا می‌خواستم

تصاویر و صوت

نظرات