اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۷۳۴

۱

خراب آباد بودم عشق را معمار خود کردم

شکست خاطر آسوده را دیوار خود کردم

۲

کمال دشمنی آیینه نقص است فهمیدم

دل خصمی به هرکس داشتم آزار خود کردم

۳

شمار سبحه ایمانیانم کفر مشرب بود

نفس دزدیدنی را حلقه زنار خود کردم

۴

نمی دانم چه خواهم کرد با سرشاری حیرت

به یاد چشم مستی ساغری در کار خود کردم

۵

غرور طاعتم اندیشه آرا گشت ترسیدم

شکست توبه ای در کار استغفارم خود کردم

۶

به رنگ‌آمیزی گل‌های یکرنگی همینم بس

که هر برگ گلشن آیینه دیدار خود کردم

۷

اسیر پاکبازم خانه زاد نرد سربازی

دل و دین کفر و ایمان را فدای یار خود کردم

تصاویر و صوت

نظرات