اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۷۴۷

۱

نمی گنجد به محشر فوج عصیانی که من دارم

اجل شرمندگیها دارد از جانی که من دارم

۲

نگهدارد خدا از چشم بد از چشم خوبش هم

کماندار آفتی برگشته مژگانی که من دارم

۳

مرا درد تو می سازد به آیینی که می باید

بسوزد روزگار از درد پنهانی که من دارم

۴

نمی پرسی، نمی خواهی، نمی جویی، نمی آیی

کجا دانسته ای حال پریشانی که من دارم

۵

نمی دانم چه خواهد داد در محشر جواب من

ستمگر اول و آخر پشیمانی که من دارم

تصاویر و صوت

نظرات