اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۷۴۸

۱

اگر شادم از غم رهایی ندارم

سر و برگ آشفته رایی ندارم

۲

دل آیینه خو بود دورش فکندم

ندارم سر خودنمایی ندارم

۳

شکستی نمودم درست از شکستی

تمنایی از مومیایی ندارم

۴

جنون گر نیم چون فلاطون نگشتم

خردگر نیم چون رسایی ندارم

۵

همه دعوی دانش از سر فکندم

ترازوی جهل آزمایی ندارم

۶

به نام آشنایند بیگانه ای چند

بگویم به کس آشنایی ندارم

۷

اسیر از دلش مهربانی ندیدم

به این جذبه آهن ربایی ندارم

تصاویر و صوت

نظرات