اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۷۵۲

۱

سراپا یکدلم درد تمنای کسی دارم

همه تن دیده ام شغل تماشای کسی دارم

۲

اگر گستاخم ای فرزانگان معذور داریدم

ز بی پروایی آن مه چه پروای کسی دارم

۳

نگاهم گرده گلزارها در آستین دارد

سواد بینش از خاک کف پای کسی دارم

۴

تمنا کشته تیرش تغافل زخم شمشیرش

ندانم اینقدر دانم که سودای کسی دارم

۵

غبار من اسیر از سرکشی برخاک ننشیند

مگر در سر هوای سرو بالای کسی دارم

تصاویر و صوت

نظرات