
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۷۵۶
۱
حرفی از شعله خویت به زبان می آرم
شمع را همچو نی امشب به فغان می آرم
۲
غیرتم بین که ز تأثیر محبت هر دم
تا نبردم دلت از دیده نهان می آرم
۳
گریه گرم و رخ زرد نظر کن که چو شمع
چمن شعله به گلگشت خزان می آرم
۴
فهم آن بیهده گویی نکنم هرگز اسیر
اینقدر هست که حرفی به زبان می آرم
نظرات