
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۷۶۶
۱
حدیث لعل تو را گرچه مختصر دانم
غنیمت است که از هیچ بیشتر دانم
۲
به خواب راحتم آسودگی شود بالین
وطن گداخته ام لذت سفر دانم
۳
به زخم کاری دوری تپیدنم اولی
که درد و داغ تو را کم ز بال و پر دانم
۴
حرام طاقت من باد خواری دو جهان
اگر ز یار کسی را عزیزتر دانم
۵
تپیدن دلم از خوی او خبر دارد
جواب نامه ز پرواز نامه بر دانم
۶
گلی است عشق که بدنام رنگ و بو نشود
غم تو پرده نشین است اینقدر دانم
۷
اسیر در چمن عشقم این بهار بس است
که پاره های دل خویش را ثمر دانم
نظرات