اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۷۶۸

۱

اگر بیهوده گردم شهر از صحرا نمی دانم

اگر ساغر پرستم قطره از دریا نمی دانم

۲

سراپا پاسبان خویش بودم جلوه ای دیدم

چه کرد آیا نمی دانم که سر از پا نمی دانم

۳

به جای خنده می گریم ز شوق گریه می خندم

هنوز از ساده لوحی خویش را رسوا نمی دانم

۴

غریبم کشور دیرآشنایی را نگاهی کن

تغافل گو برنجد خوی استغنا نمی دانم

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات اسیر شهرستانی به تصحیح و تحقیق غلامحسین شریفی ولدانی - جلال الدین بن میرزا مومن اسیر شهرستانی - تصویر ۴۴۱

نظرات