اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۷۷۴

۱

کو فرصتی که شکوه ندانسته سر کنم

جان را کنم نثار و سخن مختصر کنم

۲

خوی صبا گرفته دلم از هوای دام

کو آشیان کجاست که زیر و زبر کنم

۳

یک مو نمانده بر تن من بی خیال دوست

شمشیر اگر کشد به چه رو ترک سر کنم

۴

بینا دلی کجاست که در بزم او چو شمع

گاهی ز جیب تیره دلی سر به در کنم

۵

در حیرتم که با نظر تنگ روزگار

گر خاک راه خلق شوم چون به سرکنم

۶

کو طاقتی که از سرکویت چو بگذرم

غافل کنم تو را و به سویت نظر کنم

۷

آیینه داغ می شود از رشک من اسیر

روشن ز خط او چو سواد نظر کنم

تصاویر و صوت

نظرات