
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۸۱
۱
گردیده خوان نعمت وجه معاش ما
خجلت کشد زخود دل کاهل تلاش ما
۲
الفت شراب تلخ و محبت بساط عیش
باغ و بهار ما دل آیینه پاش ما
۳
پیمانه در هوای گل و خار می زنیم
عالم تمام میکده انتعاش ما
۴
خون می خوریم و منت دریا نمی کشیم
از پهلوی دل است چو ساغر معاش ما
۵
آب وهوای ساختگی زهر قاتل است
در پرده بوی گل نشود راز فاش ما
۶
با محرمان حیرت از این بیشتر مکاو
ما ناله ایم بیخودی ما خراش ما
۷
شال از حریر شوخ تر و گل قماش تر
جز شعله هیچ جامه ندارد قماش ما
۸
سرباریی است در سر هر مو جدا جدا
در خواب دیده تیر که را سرتراش ما
۹
شرمنده دلیم که پر می کشد اسیر
خفت ز دست همت مطلب تراش ما
نظرات