اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۸۱۵

۱

شعله پر ریزد به صید خاطر ناشاد من

پر لبی تبخاله دارد از مبارکباد من

۲

در دل از شوخی خیالش هم نمی گیرد قرار

دارد افسونی که هر دم می رود از یاد من

۳

بیستون گر معدن الماس باشد باک نیست

تیشه از لخت جگر دارد به کف فرهاد من

۴

زور بازوی رسا دارد به افسونش چه کار

دام را در خاک پنهان کی کند صیاد من

۵

گرد کلفت توتیا گردیده در چشمم اسیر

تا خرابی کرد تعمیر دل آباد من

تصاویر و صوت

نظرات