اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۸۱۶

۱

ز بس در عشق شد صرف خموشی روزگار من

نفس در خاک می دزدد پس از مردن غبار من

۲

به خاطر بگذرانم هرگه آن صیاد وحشی را

به دام اضطراب خویش می افتد شکار من

۳

به دام آسمان گم کرده ام سر رشته خود را

سر از هر جا برآرم صد گره افتد به کار من

۴

به دل از رشک غیرم نیست دیگر حیرتی باقی

که از باطن شکست آیینه را سنگ مزار من

۵

ادب در عشق می گویند خضر راه امید است

نیامد دوره گردیهای من یک ره به کار من

۶

غبارم بعد مردن با نسیمی هم نیامیزد

پریشان اختلاطی در محبت نیست کار من

۷

هوای ابر و گلگشت چمن ارزانی مستان

ز فیض گریه چشم تر بود باغ و بهار من

۸

چه خواهد گفت با این بیزبانیها اسیر آخر

گرفتم صد ره آن بیرحم شد تنها دچار من

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات اسیر شهرستانی به تصحیح و تحقیق غلامحسین شریفی ولدانی - جلال الدین بن میرزا مومن اسیر شهرستانی - تصویر ۴۶۰

نظرات