اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۸۲۰

۱

چو اخگر شعله پرورد است مغز استخوان من

چه منتها که دارد گرمی عشقت به جان من

۲

در آتش گر نباشم سوختن بیکار می ماند

چراغ شعله روشن می شود از دودمان من

۳

چه سازم با هجوم آرزو کز بیم خوی او

محبت هم نگردد قاصد راز نهان من

۴

امید آشنایی از وفا بیگانه ای دارم

کز استغنا خیالش هم نگردد همزبان من

۵

چرا قدر اسیر خود نداند چین ابرویش

که عمری کرده از تیغ تغافل امتحان من

تصاویر و صوت

نظرات