
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۸۲۳
۱
گر به محشر لطف ساقی عذرخواه آید برون
کو دلی کز عهده شرم گناه آید برون
۲
دیده ام خوابی که تعبیرش سراسر حیرت است
تا کجا با جلوه محشر پناه آید برون
۳
پرسش دیوانم از جوش گناهان دور باد
دوزخ آن روزی که عاشق بی گناه آید برون
۴
گریه می کردم چه دانستم که صیاد مرا
سبزه محشر ز خاک صیدگاه آید برون
۵
خنده بر خاکستر حسرت شرار ما مزن
آنقدر بنشین که آن مژگان سیاه آید برون
۶
می تپد در خون خود از خجلت قاتل اسیر
کرده صید تقصیر و ترسد بیگناه آید برون
نظرات