اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۸۳

۱

زخمی افسانه ناصح نگردد گوش ما

صاف رحمت می چکد از درد نوشانوش ما

۲

بی سرو پا قطره ایم اما خروشی می کنیم

اینقدر هم بس که بر دریا گشود آغوش ما

۳

توبه می فرماید اما می کشد پنهان شراب

زهره یک ساقی است از میخانه می نوش ما

۴

با وجود آنکه باج مشرب از عالم گرفت

برنیاید با دل ما سعی کاهل کوش ما

۵

گوشها کر بود،یاران مست و مطلب بیزبان

غنچه ها داریم فریاد از لب خاموش ما

۶

عمر ما را دفتر خواب پریشان کرده است

خون هشیاری نگیرد هوش ما از هوش ما

۷

انتخابی از دیار اختراع آورده ایم

بیخودی ها هوش از ما افسردگی ها جوش ما

۸

در محبت همعنان و در قیامت همرکاب

سینه صافی سینه صافی ترک جوشن پوش ما

۹

بار دهشت بسته ایم از کوی غفلت می رسیم

دست ما و دامن شرم فراغت کوش ما

تصاویر و صوت

نظرات