
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۸۴۸
۱
هشیاریم گلی ز گلستان بیخودی
رفتم ز خویش جان من و جان بیخودی
۲
هستی مرا رسانده به معراج نیستی
بالاتر است از همه جا شان بیخودی
۳
گرم آشنا نگاه تو را دیده تا به خواب
گردیده سراسر دیوان بیخودی
۴
بلبل شود شعور دو عالم در این چمن
گل گل شکفته چاک گریبان بیخودی
۵
آگاهیم گداخت نمی سازد خرد
دست من است و دامن نسیان بیخودی
نظرات