اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

شمارهٔ ۸۵

۱

دور چشم بد زسوز سینه غمناک ما

بعد مردن گل کند یا رب سپند از خاک ما

۲

بوی گل را در طلسم گلستان پیچیده ایم

راز او را در قفس دارد دل صد چاک ما

۳

بارها از یاد جولان سمندی سوختیم

تا شود روشن چراغ بخت از خاشاک ما

۴

آب و آتش را بهار نورس آمیزش است

شعله ها گل می کند از دیده نمناک ما

۵

با چنین مستی اگر دم می زدیم از زهد خشک

شمع صد میخانه می افروخت از مسواک ما

۶

گاه از استغنا و گاه از مهربانی می کشد

خوب می داند طریق دشمنی بیباک ما

۷

خیر گور خویش ای زاهد چو از ما بگذری

در شب آدینه شمع شیشه زن بر خاک ما

۸

پرده می بندیم بر رخسار بینایی اسیر

گرشود آیینه آن شوخ چشم پاک ما

تصاویر و صوت

نظرات