
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۸۶۵
۱
به استقبال مژگان سیاهی
نگاهم می رود هر دم به راهی
۲
چه می کردیم با چندین خجالت
اگر بودی زبان عذرخواهی
۳
دل است آیینه روز و شب ما
نمی دانیم خورشیدی و ماهی
۴
شود گر خاکساریها صف آرا
غباری بشکند قلب سپاهی
۵
به ذوقی صید فتراک تو گشتم
که شد هر قطره خونم عیدگاهی
۶
فروشم دامن پاک دو عالم
خرم چشم و دل عاشق نگاهی
۷
به محشر چون برآرم سر ز خجلت
ندارم در خور بخشش گناهی
۸
چو عمدا پرسد از نامم بگویی
اسیر از بیزبانی بی گناهی
نظرات