
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۸۸
۱
آیینه خرد حسن ز بازار دل ما
سوگند خورد عشق به دیدار دل ما
۲
آنها که دل از گل،ستم از رحم ندانند
حیف است که باشند هوادار دل ما
۳
با عربده بیگانه شدن فکر دل تو
بی حوصله دیوانه شدن کار دل ما
۴
بیخوابی اندیشه دل حوصله می سوخت
شد داغ جنون دیده بیدار دل ما
۵
حیف است که از آینه ات گرد برآید
غافل به از این باش خبردار دل ما
۶
تعمیر خجالت از خانه به دوشی
بیساختگی تا شده معمار دل ما
۷
آنها که نگشتند خریدار دل ما
بسیار نبودند خریدار دل ما؟
۸
گفتیم اسیریم نگشتیم گنهکار
شرمنده شو از مستی بسیار دل ما
نظرات