
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۱۶
۱
چون غبارم جلوه بیباکی از جا برده است
خاکساری بین که کارم را چه بالا برده است
۲
نیست در دستم عنان اختیاری همچو موج
گریه ام گاهی به صحرا گه به دریا برده است
۳
هرزه گردی کی غبار از خاطر ما می برد
عشق با رندان دل ما را به صحرا برده است
تصاویر و صوت

نظرات