
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۱۶۹
۱
شوخی حسن تو گه نقش و گهی نقاش گشت
راز پنهان دو عالم از دل ما فاش گشت
۲
دخل عالم نیست خرج چشم گریان را کفاف
بارها در دور اشکم آسمان قلاش گشت
۳
اعتبارم کمتر از ویرانه ای شد آه آه
زانکه نتوانم گهی بر گرد آن سرفاش گشت
نظرات