
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۱۸
۱
دل به زلف او چو بندم بر سر دل چون شوم
همره خضر پریشانی به منزل چون شوم
۲
ذوق آشوب خطر دیوانه ام دارد چو موج
نیستم خس بسته زنجیر ساحل چون شوم
۳
من که از گرم اختلاطی های آتش زنده ام
گر شعوری دارم از یاد تو غافل چون شوم
نظرات