
اسیر شهرستانی
شمارهٔ ۳۲۶
۱
ز دشمن میگریزم دوست میآید به جنگ من
نمیدانم چه در سر دارد این بخت دو رنگ من
۲
نه لاف سینه صافی میزنم نی داد بیمهری
همین دانم که گلبازی کند با شیشه سنگ من
۳
به صد بیدست و پایی لاف جرأت میتوانم زد
گریزانم گریزانم که میآید به جنگ من
نظرات