
شهریار
غزل شمارهٔ ۱۰۳ - تو بمان و دگران
۱
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
۲
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
۳
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هرچه آفاق بجویند کران تا به کران
۴
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوتهنظران
۵
دل چون آینه اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران
۶
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریدهسران
۷
گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود
لالهرویا تو ببخشای به خونینجگران
۸
ره بیدادگران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیدادگران
۹
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
۱۰
شهریارا غم آوارگی و دربهدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
تصاویر و صوت

نظرات
کاوه
milad
ف
سعید
رامین
محمدرضا
حدیث
مهدی
ابرهیم
فرهاد
فرزاد
امین کیخا
محمد
سید حسن رفیعی
عاطفه
امید لنگرودی
علی رضا
پریسا
استاد گرد و خاک
ناشناس
علی
masi
آراد
مهدیه
راحله
جواد
امیر
مهدی
میثم نصیری
یه دختر
حسین
فلسفه
محمود
سعید ندرلو
سارا
دریادل
دریادل
مهدی
مخرث
حمیده
چاروادار
لاله
محمد کیوان
حسن زندی
علی اصغر
ناشناس
اسحاق
ابوالفضل
خلخالی
زینب
زینب
محمد جواد مهدی زاده
محمد حسین
علی
حاجی سیسی
مرتضی
حمید هیراد
صغری
سیامک
حمید
M
محسن ، ۲
محمدرضا خسرویان
دوستی
محسن
در حدِّ اشارات
در حدِّ اشارات
حمید علیزاده
سعید
mina
محمد
هیرسا
مهدی
Mojtaba
حمید
محسن
ائلمان
سلمان
مژگان
رضا
عرفان