
شهریار
غزل شمارهٔ ۱۰۹ - گدا پادشاه کن
۱
ای طلعت تو خنده به خورشید و ماه کن
زلف تو روز روشن مردم سیاه کن
۲
خال تو آتشی است دل آفتابسوز
خط تو سایهای است سیه روی ماه کن
۳
یعقوبها ز هجر تو بیتالحزننشین
ای صدهزار یوسف مصری به چاه کن
۴
نخل قد بلند تو بنیاد سرو کن
ریحان باغ سبز خطت گل گیاه کن
۵
هرگز نرفته است به سر ماه را کلاه
ای خود در این میان سر ما بیکلاه کن
۶
از شانه آشیان دل ما به هم مریز
ای شانه تو خرمن سنبل تباه کن
۷
پیر خرد که مسئلهآموز حکمت است
در نکته دهان تو شد اشتباه کن
۸
کارم ز عشق تو به جز افغان و آه نیست
ای کار عاشقان خود افغان و آه کن
۹
بهجت گدای حسن تو شد شهریار عشق
ای خاک درگه تو گدا پادشاه کن
نظرات
امیرهوشنگ