
شهریار
غزل شمارهٔ ۱۱ - دریاچه اشک
۱
طبعم از لعل تو آموخت درافشانیها
ای رخت چشمه خورشید درخشانیها
۲
سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی
تا نسیمت بنوازد به گلافشانیها
۳
گر بدین جلوه به دریاچه اشکم تابی
چشم خورشید شود خیره ز رخشانیها
۴
دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید
مخمل اینگونه به کاشانه کاشانیها
۵
دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع
ای سر زلف تو مجموع پریشانیها
۶
تو بدین لعل لب ار بر سر بازار آیی
لعل، بازار نیارند بدخشانیها
۷
رام دیوانه شدن آمده در شان پری
تو به جز رم نشناسی ز پریشانیها
۸
شهریارا به درش خاک نشین افلاکند
وین کواکب همه داغند به پیشانیها
نظرات
tanin
ابراهیم شیخ زاده نوش آبادی
احسان مز
عرشیا غلامی
Abbasrapper