شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۱۱ - دریاچه اشک

۱

طبعم از لعل تو آموخت درافشانی‌ها

ای رخت چشمه خورشید درخشانی‌ها

۲

سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی

تا نسیمت بنوازد به گل‌افشانی‌ها

۳

گر بدین جلوه به دریاچه اشکم تابی

چشم خورشید شود خیره ز رخشانی‌ها

۴

دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید

مخمل اینگونه به کاشانه کاشانی‌ها

۵

دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع

ای سر زلف تو مجموع پریشانی‌ها

۶

تو بدین لعل لب ار بر سر بازار آیی

لعل، بازار نیارند بدخشانی‌ها

۷

رام دیوانه شدن آمده در شان پری

تو به جز رم نشناسی ز پریشانی‌ها

۸

شهریارا به درش خاک نشین افلاکند

وین کواکب همه داغند به پیشانی‌ها

تصاویر و صوت

پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
tanin
۱۳۹۳/۰۲/۰۶ - ۲۲:۵۷:۵۹
نمیدونم چرا وقتی اشعار این شاعر گرانقدر رو میخونم سینه ام تنگ میشه.انگار یکی از دردهای درونت خبر داره،از درد انسان بودن و بالاجبار زندگی کردن.روحت شاد شهریارا .
user_image
ابراهیم شیخ زاده نوش آبادی
۱۳۹۳/۰۳/۰۸ - ۰۰:۰۶:۳۴
شهریار سخنی ،شعر ستایشگر توست/ عشق در وصف تو میخواند ثناخوانیها
user_image
احسان مز
۱۴۰۱/۰۳/۰۹ - ۱۷:۴۹:۲۷
خوانش بیت پنجم به نظر من غلط استدارم از زلف تو اسباب پریشانی جمعبعد از پریشانی نباید ساکن باشد؟
user_image
عرشیا غلامی
۱۴۰۱/۰۴/۲۷ - ۰۴:۳۶:۵۱
احسان مز عزیز به گمان این حقیر تلفظ درست پریشانیِ جمع است و واژه ی جمع ایهام تناسب داره، در معنای مردم و جماعت قابل قبول است و در معنای آسوده با پریشان تناسب می سازد. لذا به نظر این حقیر درست تر آن است که بدون ساکن و با کسره تلفظ شود.
user_image
Abbasrapper
۱۴۰۱/۰۵/۱۳ - ۰۳:۰۲:۲۲
بیت ۴ رو اگه کسی میدونه معنی و تفسیر کنه ممنون