شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۱۳۷ - پریشان روزگاری

۱

زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری

من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری

۲

روزگاری دست در زلف پریشان توام بود

حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری

۳

تا گرفتم گوشه در میخانه با یاد دو چشمت

رشک مهر و ماه دیدم جام بزم میگساری

۴

سنگ بر در کم بزن زاهد بیا خود تا ببینم

کوزهٔ می بشکند یا کاسهٔ پرهیزگاری

۵

چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد

ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری

۶

شد دلم زندانی مشکین حصار چین زلفت

شاه من ای ماه مشکویی وای شوخ حصاری

۷

داد سودای دل‌اندوزی سر زلف تو بر باد

سرو من آزاده را نبود سر سرمایه‌داری

۸

خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام

آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری

۹

گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را

بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری

۱۰

خونبهائی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی

طره مشکین پریشان کن به رسم سوگواری

۱۱

باش کز شوق گل رویت غزل‌خوان باز خیزم

فصل گل چون بشنوم غوغای مرغان بهاری

۱۲

شهریاری غزل شایسته من باشد و بس

غیر من کس را در این کشور نشاید شهریاری

تصاویر و صوت

شهرِ یار ج۱ - غزلیات، قطعات، رباعیات - تصویر ۵۷
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
مهدی
۱۳۹۲/۰۵/۰۱ - ۰۶:۲۲:۵۰
باسلام.این غزل از استاد شهریار انقدر زیبا و موثر هستش که اقای سایه باخوندن این غزل عاشق ومفتون استاد شهریار میشه ودنبال ایشون میگرده تا پیداش کنه وهمین غزل زمینه ی اشنایی ودوستی خیلی صمیمی این دوشاعر معاصر رو فراهم میکنه.
user_image
پویا
۱۳۹۲/۱۰/۲۲ - ۰۱:۱۷:۱۸
این شعر استاد خیلی خیلی قشنگ ودلنواز وروی آدم بسیار تاثیر گذار
user_image
محمد امین
۱۳۹۳/۰۸/۳۰ - ۱۳:۳۷:۱۰
بسم الله الرحمن الرحیمدرکتاب سرود فرشتگان(مجموعه غزلیات شهریار) بامقدمه وشرح حال یدالله عاطفی و خوشنویسی اشعار یدالله عاطفی انتشارات زرین چاپ دوم 1391این غزل به صورت زیر نوشته شده است لطفا اصلاح کنیدزلف تو برده قرار خاطر از من، یادگاریمن هم از زلف تو دارم یادگاری، بی قراریروزگاری دست در زلف پریشان توام بودحالیا پامالم از دست پریشان روزگاریتا گرفتم گوشه در میخانه ، با یاد دو چشمترشگ مهر و ماه دیدم جام بزم میگساریسنگ بر درکم بزن زاهد بیا خود تا ببینمکوزه می بشکند یا کاسه ی پرهیزگاری؟چشم پروین فلک از آفتابی خیره گرددماه من در چشم من بین شیوه ی شب زنده داریشد دلم زندانی مشگین حصار چین زلفتشاه من ای ماه مشگویی و ای شوخ حصاریداد سودای دل اندوزی سر زلف تو بر بادسرو من آزاده را نبود سر سرمایه داریخود چو آهو گشتم از مردم فراری تا کنم رامآهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراریگر نمی آیی بمیرم زانکه مرگ بی امان رابر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاریخونبهایی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی طره ی مشکین پریشان کن به رسم سوگواریباش کز شوق گل رویت غزلخوان باز خیزمفصل گل چون بشنوم غوغای مرغان بهاریشهریاری غزل شایسته ی من باشد و بس غیر من کس را در این کشورنشاید شهریاری
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۳/۲۶ - ۱۰:۵۴:۵۰
از عزیزترین کسان برای شهریار هوشنگ ابتهاج شاعر معروف معاصر است جوانی بیست ساله که خوب شعر می سازد دست خط نیکویی دارد شیرین سخن است و جمال و کمالش در حد اعلا شیفته ی اشعار شهریار میگرددوعمیقا مفتون غزل معروف بریشان روزگاریشهریار می شود و چنان متاثر می شود که در صدد می اید تا گوینده ی غزل را بیابد ودست ارادت به او بدهد بدر سایه که از رجالمعتبر و محترم ایران بود به بی قراری فرزند با ذوق و مستعدش اگاه می شود دست او را میگیرد و به دنبال سرای شهریار می گردد تا اینکه شاعر ان غزل را در کلبه ای محقر می یابد علاقه ی فرزندش را نسبتبه اشعار شهریار بیان می کندو دست بسرش را در دست او می گذارد و می خواهد که شهریار بدرانه از او مراقبت کند تا در سایه ی استاد هنر فرزنش بارور تر شود -در خلوت شهریار - جلد اول از بیو ک نیک اندیش این شعر در اصل دوازده بیتی است که در این جا فقط هفت بیت از ان امده است
user_image
Hossein Poorgholi
۱۴۰۱/۱۰/۰۲ - ۰۴:۰۴:۰۹
خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری