شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۱۴۱ - سیه‌چشمان شیرازی

۱

دل و جانی که دربردم من از ترکان قفقازی

به شوخی می‌برند از من سیه‌چشمان شیرازی

۲

من آن پیرم که شیران را به بازی برنمی‌گیرم

تو آهووَش چنان شوخی که با من می‌کنی بازی

۳

کمان آسمان بین و سمند سرکشی پی کن

که با تیر قضا بازی‌ست بر صید حرم تازی

۴

بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم

که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی

۵

به هر بامی پریدن چشم عفت خیره می‌سازد

کبوتر آشیان بازد از این آشفته‌پروازی

۶

خزانِ گل نوای بلبلان را در گلو بندد

که بوم است آنکه با زاغ و زغن داند هم‌آوازی

۷

ز آه همدمان باری کدورت‌ها پدید آید

بیا تا هردو با آیینه بگذاریم غمّازی

۸

غبار فتنه بگو برخیز از آن سرچشمهٔ طبعی

که چون چشم غزالان داند افسون غزل‌سازی

۹

به ملک ری که فرساید روان فخر رازی‌ها

چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی

۱۰

عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد

تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی

۱۱

فشان از برگ گل شبنم که لاف شعر در شیراز

بساط پیله‌ور را ماند و بازار خرّازی

۱۲

هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل

که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی

۱۳

گر از من زشتیی بینی به زیبایی خود بگذر

تو زلف از هم گشایی به که ابرو در هم اندازی

۱۴

به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند

طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی

تصاویر و صوت

شهر یار ج۴ - افسانه شب و سایر آثار چاپ نشده - محمد حسین شهریار - تصویر ۱۳۹
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
مرتضی
۱۳۹۲/۱۰/۲۸ - ۰۴:۰۷:۲۵
مصراع دوم بیت 7 استقبال از سعدی است:تو از هر در که باز آیی بدین خوبی و زیباییدری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
user_image
الله کرم عباسی
۱۳۹۳/۰۳/۲۲ - ۱۲:۴۹:۴۷
شهریار شاعر پرآوازه و غزلسرای دوره¬ی قبل و بعد از انقلاب اسلامی ایران که اغلب غزلهای خود را به پیروی از حافظ و یا در جواب اشعار وی سروده در این غزل زیبا که از زیبا ترین غزلهای اوست به شعر حافظ که می گوید:به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند /سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی.نظر دارد و شهریار اعتقاد دارد که اگر سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی با شعر حافظ می رقصند و می نازند،بهتر آن است با شعر وی اشک شوق بفشانند و مرتبه و احساسی بالاتر از آنچه نسب به شعر حافظ دارند به شعر او داشته باشند.
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۱۰/۲۳ - ۱۲:۲۹:۱۴
بیت دوم من آن ببرم که شیران را به بازی بر نمی گیرمتو آهو وش چنان شوخی که با من می کنی بازی
user_image
محمد شریف صادقی
۱۴۰۲/۱۲/۰۵ - ۱۳:۱۸:۲۰
من مدت ها پیش غزلی به استقبال از این غزل شهریار سروده بودم که در دو بیت اول از او تضمین کرده بودم: دل و جانی که در بردم من از صد دامِ دلبازیبه شوخی می برند از من سیه‌چشمانِ شیرازیمن آن «رندم» که شیران را به بازی برنمیگیرمتو آهووَش چونان شوخی که با من می کنی بازیز شورم غرق آرامش! تو گویی شورشی دلکِشخوش آن شورش که بنشانیّ و خوش شوری که اندازیلب آن جانفزا، اَعجب! بگیرد جان چو گیرد لببده صد جان و سر یا رب که سر بازم به جانبازی(یا...که سربازم به جانبازی)در این بازار بی‌ارزان، تو گر داری سَری آن سانکه پرده بردَرَد جانان، بباید جان بپردازیشهید شاهد عشقم به کشتار هزاران جانشهادت پیش شه باشد نشانی بر سرافرازیچو زر زردم ز زاری... لیک نه زار، از زندگی راضیرضا شاید که بگشاید ز رمز زندگی رازیطلایی لیک ناخالص، بباید چکش و آتشدمی تا بر دَمانی دل به رنجِ جان و بُگْدازیجدل را بس کن ای درویش، بگرد از جمع ظاهر کیشچه وقتی بیش زین بر یاوه‌پردازان بپردازی؟شریفت را دلِ صادق دقایق جمله آمد دقتو را کی می شود لایق که یکدل با دلش سازی   محمد شریف صادقی