شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۱۴۵ - زندانی خاک

۱

نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی

چه گویم با تو کز عزت ورای عقل و ادراکی

۲

نه مشکاتم که مصباح جمال عشقم افروزد

چه نسبت نور پاکی را به چون من خاک ناپاکی

۳

بدین سیل سرشکم آتش دوزخ چه خواهد کرد

گرفتم با چو من کم‌آبرویی هم غضبناکی

۴

نه آتش هم به چندین سرکشی خاکستری گردد

پس از افتادگی سر وامگیر ای نفس کز خاکی

۵

فلک غلتید و از بار امانت شانه خالی کرد

تو زیر بار این کوه کلان رفتی؟ چه بی‌باکی

۶

بکاهی شب به شب چون ماه و در چاه محاق افتی

اگر با تاج خورشیدی وگر بر تخت افلاکی

۷

عصا با خود ستون کردی کجا شد سرو بالایت

که دیگر سرنگون در پای خود چون طارم تاکی

۸

شبی بود و شبابی و صبا در پرده ماهور

به جادو پنجگی راه عراقی میزد و راکی

۹

کجا رفتند آن یاران که دیگر با فغان من

سری بیرون نمی آید نه از خاکی نه از لاکی

۱۰

تو باری عدل کن نوشیروان خانهٔ خود باش

که گر با زیردستانت سرِ ظلم است، ضحّاکی

۱۱

زلیخا چاک زد در دامنِ یوسف، نمی‌دانست

که خواهد کردن از پاکی حکایت دامن چاکی

۱۲

تو کز بال تخیل شهریارا شاهد افلاک

به خود تا بازمی گردی همان زندانی خاکی

تصاویر و صوت

پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
رضا
۱۳۹۲/۱۱/۲۰ - ۰۸:۵۰:۴۱
سلامبا این وجود پس چرا این همه غرور.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
user_image
نیما
۱۳۹۵/۰۶/۲۴ - ۱۷:۲۷:۲۵
تو بیت پنجم "به جادو پنجگی راه عراقی ..." منظورش از عراقی و راکی(اراکی) شخص یا اشخاص به خصوصیه؟ یا نه؟ توضیح بدید لطفا !
user_image
پارسا
۱۳۹۶/۰۲/۳۱ - ۱۲:۲۶:۰۷
در
پاسخ به نیمای عزیز باید بگم که "عراق" و "راک" دو گوشه از دستگاه ماهور هستند
user_image
آرمین عبدالحسینی
۱۳۹۷/۰۸/۱۵ - ۰۶:۱۷:۴۷
ابیات زیر از این غزل حذف شده اند1- بدین سیل سرگشتم آتش دوزخ چه خواهد کردگرفتم با چو من کم آبرویهم غضبناکی2- فلک غلتید و از بار امانت شانه خالی کردتو زیر باران کوه کلان رفتی چه بی باکی3- عصابا خود ستون کردی کجا شد سرو بالایتکه دیگر سرنگون در پای خود چون طارم تاکی4- تو باری عدل کن نوشیروان خانه خود باشکه گر با زیر دستانت سر ظلم است ضحاکی5- زلیخا چاک زد در دامن یوسف نمی دانستکه خواهد کردن از پاکی حکایت دامن چاکی