
شهریار
غزل شمارهٔ ۱۵۴ - نی محزون
۱
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
۲
کاهش جان تو من دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چهها میبینی
۳
تو هم ای بادیهپیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
۴
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
۵
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
۶
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه بخت غبارآگینی
۷
باغبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
۸
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
۹
تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
۱۰
کی بر این کلبه طوفانزده سر خواهی زد
ای پرستو که پیامآور فروردینی
۱۱
شهریارا اگر آیین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آیینی
تصاویر و صوت

نظرات
مهران
محمدرضا
مهدی علیزاده
محدثه
آیدین
محمد
حمید
ناشناس
حسن دانشفر همدانی
ارغوان
ناشناس
سعیدks
حسین
علی درخشان
یاسر
منصوره
فاضل
آرا منتظری
رویا.خ
نسیم
گمنام
حمیدرضا
رضا
محمد
ایرانی
سامن
حسین نامدار (حکیم)
farshad
Jasmina
حامد
nabavar
جلیلی