شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۱۵۸ - ماه سفرکرده

۱

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی

۲

شد آه منت بدرقه راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

۳

آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز

سازم به قطار از عقب قافله راهی

۴

خواهم به گدایی به درِ غرفه‌ات آیم

آنجا که تو منزل کنی ای شاه به شاهی

۵

در آه فرود آی، تواند که دلی بود

ترسم که شود آینهٔ حسن تو آهی

۶

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب

بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

۷

تا صبح من و شمع نخفتیم ولیکن

شرح شب هجر تو نگفتیم کماهی

۸

زآن خاطره تا خون نشود خاطرم ای شوخ

دیگر نگذشتیم به خیابان رفاهی

۹

چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید

بازآئی و برهانیم از چشم به راهی

۱۰

دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد

لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی

۱۱

تا زلف توام باز نوازد به نسیمی

چون شعلهٔ لرزندهٔ شمعم به تباهی

۱۲

تقدیر الهی چو پی سوختن ماست

ما نیز بسازیم به تقدیر الهی

۱۳

تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم

افسانه این بی سر و ته قصه واهی

تصاویر و صوت

پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
مهدی
۱۳۸۸/۰۶/۳۱ - ۰۳:۲۶:۵۶
تقدیر است و راه زندگی در دیده ما که سازد زندگی بی دست تقدیر
user_image
زورق شکسته
۱۳۹۰/۱۰/۱۶ - ۱۷:۰۰:۵۴
امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرمغرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرمقصه ی عشق چو گوش من دیوانه چو خوانی...بس کن افسانه و خوابم کن وبگذار بمیرم...
user_image
،،،
۱۳۹۶/۰۶/۱۷ - ۰۶:۰۸:۵۶
تقدیر الهی چو پی سوختن ماستما نیز بسازیم به تقدیر الهی
user_image
سهیل
۱۳۹۷/۰۸/۱۲ - ۰۷:۴۴:۰۰
معنای این ابیات رو اگه میشه بنویسید
user_image
مونس
۱۴۰۳/۰۱/۱۳ - ۱۳:۴۵:۳۳
ممنونم برای خوانش شعر.