شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق

۱

دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت

جان مژده داده‌ام که چو جان در بر آرمت

۲

تا شویمت از آن گل عارض غبار راه

ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت

۳

عمری دلم به سینه فشردی در انتظار

تا درکشم به سینه و در بر فشارمت

۴

این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق

ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت

۵

داغ فراق بین که طرب‌نامه وصال

ای لاله‌رخ به خون جگر می‌نگارمت

۶

چند است نرخ بوسه به شهر شما که من

عمری است کز دو دیده گهر می‌شمارمت

۷

دستی که در فراق تو می‌کوفتم به سر

باور نداشتم که به گردن درآرمت

۸

ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی

باری چو می‌روی به خدا می‌سپارمت

۹

از جویبار چشم ترم سایه وامگیر

تا چون مژه نهال تفرج بکارمت

۱۰

روزی که رفتی از بر بالین شهریار

گفتم که ناله‌ای کنم و بر سر آرمت

تصاویر و صوت

نوح منوری :
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
س.ا.ا
۱۳۹۰/۱۱/۲۳ - ۰۰:۱۲:۰۸
با سلامدر مصرع اول، بهتر است "در برارمت" را به "در بر آرمت" تصحیح شود.با تشکر
user_image
حمیده
۱۳۹۱/۰۵/۳۰ - ۱۴:۲۹:۰۲
یک بیت به آخر این شعر این است:ازجویبارچشم ترم سایه وامگیر تاچون مژه،نهال تفرج بکارمت
user_image
فاطمه
۱۳۹۵/۰۵/۰۵ - ۰۶:۲۶:۰۷
ابیاتی مانند بیت 5 و بیت آخر ایرادهای واضح وزنی دارد که از آقای شهریار بعید است. در صورت امکان با نسخ اصلی شعر نطبیق داده شود.
user_image
مزدک
۱۳۹۸/۰۷/۱۰ - ۱۷:۴۲:۲۳
دوست عزیز بعید است از شما بعید است.
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۶/۰۱ - ۰۸:۳۸:۴۱
این شعر بهترین شعر شهریاره به نظر بنده فوق العاد است
user_image
زهیر
۱۴۰۲/۰۳/۱۵ - ۰۶:۰۸:۵۷
واقعا خدا حتّی نصیبِ گرگِ درّندۀ بیابون هم نکنه که دل بده به یکی و بخوادش و بهش نرسه.