
شهریار
غزل شمارهٔ ۳۷ - دیوان و دیوانه
۱
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
۲
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
۳
چشمم به چشمش افتاد اما نبود چشمی
کز برق آن شرر در ارکان من بیفتد
۴
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانهام ز چشم گریان من بیفتد
۵
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
۶
دور فلک فکنده در چاهم و عجب نیست
ماهش به دور آه و افغان من بیفتد
۷
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
۸
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
۹
دست خیال یازد شب در کمند مهتاب
رستم اگر به چاه زندان من بیفتد
۱۰
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
تصاویر و صوت

نظرات
بابابزرگ
بابابزرگ
مهدی
پاسخ: اگر این گونه بخوانید:«ماهم به انتقامِ ؛ ظلمی که کرده با من»مشکلی نداره، «است» شما مشکل وزنی ایجاد میکند.
همدرد شهریار
همدرد شهریار
Sawed
پویا
علی درخشان
تقی علیزاده
بیرانوند
شیدا
سیاوش حسینی فرد
رویا
فتی
سیاوش
زیبا جنیدی
د. ق. مصلح بدخشانی