شهریار

شهریار

غزل شمارهٔ ۴۲ - طغرای امان

۱

آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد

جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد

۲

اشک غم پاک کن ای دیده که در جوی شباب

آب رفته است که آن سرو روان بازآورد

۳

نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد

باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد

۴

گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو

تاج سر کرد و علیرغم خزان بازآورد

۵

پرئی را که به صد آینه افسون نشدی

دل دیوانه به فریاد و فغان بازآورد

۶

آزمودم ملکوتی ملک رحمت را

در دل شب به یکی ناله توان بازآورد

۷

دست عهدی که زدش بر در دل قفل وفا

درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد

۸

تیر صیاد خطا رفت و ز دیوان قضا

پیک راز آمد و طغرای امان بازآورد

۹

شهریارا ز خراسان به ری آوردش باز

آن خدائی که هم او از همدان بازآورد

تصاویر و صوت

پری ساتکنی عندلیب :

نظرات